قرار دادن ارزش در مقابل رشد یکی از کلیشه هایی ه که اغلب در سوالاتی که از سرمایه گذارهای ارزش مبنا پرسیده میشه شنیده میشه. جواب این سرمایه گذارها به چنین قیاسهایی هم معمولا شبیه به پاسخ بافت و مانگر ه که میگن رشد و ارزش از لگن به هم دیگه وصل هستن. حالا چرا این تصور وجود داره که سرمایه گذاری ارزش مبنا در مقابل و تضاد با سرمایه گذاری بر اساس رشد ه؟
رشد یکی از عوامل تعیین کننده ارزش سهام یک شرکت ه. یک نوع نگاه که معمولا در شرکتهای در حال رشد رایج ه اینه که فروش رو باید به سرعت بالا برد و بخشی از بازار رو گرفت و سود دهی در ادامه به دست خواهد اومد. اگر این فرض پذیرفته بشه شرکتهایی که رشد فروش بالایی دارن میتونن ارزشگذاری بالایی داشته باشن حتی قبل از رسیدن به سود دهی. برخی از این شرکتها به سود دهی هم میرسن و سرمایه گذارهاشون سود بالایی میبرن. در مقابل شرکتهایی هم هستن که با بالا رفتن فروش فقط میزان ضرر و زیانشون بیشتر میشه و در نهایت سرمایه رو نابود میکنن. شرکتهایی که درآمدشون رشد بالایی داره و این رشد همراه با سود ه ( رشد درآمد خالص بر سهم) میتونن خیلی گرون باشن. اصطلاحا این رشد در قیمت دیده شده (بازار کارا؟) و سهام شرکتهای در حال رشد لزوما ارزون نیستن. گاهی این رشد کم هم میشه و سرمایه گذاری که روی ادامه رشد شرط بسته ضرر هنگفتی میکنه.
تعیین رشد فروش و سود خالص در سالهای پیش رو نیازمند پیشبینی ه و همونطور که هاوارد مارکس نقل قول میکنه پیش بینی کار سختیه مخصوصا در مورد آینده! عواملی مثل رقابت و بزرگ شدن شرکت باعث کاهش رشدش میشن (برکشایر) و برخی از سرمایه گذارهای ارزش مبنا حاضر به خرید سهام شرکتهای در حال رشد نیستن چون حاشیه اطمینانی در قیمت نسبت به ارزش نمیبینن. مثالی که هاوارد مارکس میزنه شرکتهای Nifty Fifty دهه هفتاد هستن که هیچ قیمتی براشون گرون نبود و در نهایت منجر به ضرر زیادی برای خیلی از سرمایه گذارها شدن.
شرکتهایی که ارزش سهامشون بالاتر از قیمتشون ه (دلار ۵۰ سنتی) برای سرمایه گذاران ارزش مبنا جذاب هستن. اگه اختلاف بین قیمت و ارزش در کوتاه مدت از بین بره خرید دلار ۵۰ سنتی بسیار جذاب ه. ولی اگه چند سال زمان ببره گه اختلاف بین ارزش و قیمت از بین بره چی؟ چه اتفاقی برای ارزش افتاده در طول این چند سال؟